اشاره: چیزی نمانده تا رسیدن روز انتخاب. روزی که قرار است با همین دست‌ها، سرنوشت یک کاغذ را تعیین کنم. کاغذی که به اراده‌ی من سرنوشتش خط‌خطی می‌شود آن‌قدر از این دنیا سهم دارد که برایش فکر کنم. پس تا آن‌روز می‌خواهم فکر کنم و بلندبلند به هرچه می‌توانم نگاه کنم:
ـ نگاه اول: یک قاعده‌ی درپیت!
ـ‌ نگاه دوم: طعم آب‌میوه‌!




نگاه سوم: انأ رجلٌ خردورز!
یک وقت‌هایی پدر صدایت می‌زند که با هم مشورت کنید رنگ ماشینی که می‌خواهد بخرد آلبالویی باشد یا سیاه. تو حرف می‌زنی، خواهرت حرف می‌زند، برادرت حرف می‌زند، همه هم خدارا شکر، خردورز و صاحب‌سبک و ایده و هنر هستید و دست‌آخر شاید اصلاً به این نتیجه برسید که ماشین نخریدن بهتر باشد از هر کاری. آن‌وقت خردورزانه‌ترین کار می‌شود بهترین کار و پدر تصمیم آخر را می‌گیرد!
اما یک‌وقت‌هایی پدر صلاح دیده ماشین را بخرد. پدرست دیگر! تو ، برادر و خواهر هم نظرتان را می‌گویید، اما پدر هم‌چنان خرید ماشین را مصلحت می‌داند. آن‌وقت تو حاضری، با آن‌که نظرت موافق نظر پدر نیست، آن‌را به جان و دل بپذیری؟ یا که هنوز به خردورزی خودت مطمئن‌تری تا مصلحت‌اندیشی پدرانه و  آن‌وقت شروع می‌کنی به تذکر دادن و نصیحت‌کردنش؟
اگر با همه‌ی خردورز بودنت در سیاست و اقتصاد و حقوق و دین‌ و فرهنگ، پای عمل که رسید، به درستیِ باور و مصلحت‌اندیشیِ ولی بالاسرت اعتماد و اطمینان داشتی، اسم خودت را بگذار خردورز ولایت‌مدار. 
والا می‌شوی حکایت آن مردی (+) که به زعم خودش فهیم است و می‌تواند به ولی‌فقیه زمانش راه و چاه درست تصمیم‌گرفتن را یاد دهد، یا مثل آن خانم بزرگواری(+)که نامه می‌نویسد و به ولی‌فقیه زمانش مطالبی را خواهرانه "تذکر" می‌دهد.
یا اگر این‌ها نشوی، می‌شوی آن نامزدی که رای ولی‌فقیه زمانش را مودبانه زیر سوال می‌برد (+).
از این‌ها بگذریم. یادت باشد اگر روزی آمد و نظری داشتی که خواستی به گوش پدر مصلحت‌اندیشت برسانی، یا نامه‌ات را علنی ننویس، یا بنویس اما با ادب (+) ولایت‌مداری.



مچاله:
خواستیم خیرسرمان یک دو سیخی جگر روی بالکن خانه‌ کباب کنیم،
خانه پر شد از دود و دم، 
و نبود که سیستم ضد حریق آپارتمان را دیروزش تازه وصل کرده‌بودند، 
ما بی‌خبر از همه‌جا تا به خود بیاییم، صدای آژیر بود و کمی‌بعد
هول‌وولای اهالی که می‌خواستند ما را از شر آتش نجات دهند!
ای‌کاش لااقل سر شب بود و  از خواب بیدارشان نکرده‌بودیم
یا دست‌کم ای‌کاش سردر خانه‌ی دود‌گرفته 
چراغ قرمز روشن نمی‌شد و شناسایی نمی‌شدیم
یا اگر همه‌ی این‌ها بود ای‌کاش ما آتش می‌گرفتیم و می‌سوختیم که آب‌روی یک‌ساله‌مان
به‌خاطر دو سیخ جگر، بخار نشود. 

نتیجه‌اینکه:
سیستم ضد حریق خانه‌تان را با مشت بترکانید و از کار بیندازید.
آدم اگر  خدای‌ناکرده خودش و خانه‌اش با آتش خاکستر شود بهتر است از این‌که
آب‌رویش این‌طور باد هوا شود!