همیشه برایم سوالی بوده!
که شاعرهای قدیم، که همت‌ و هنرشان ـ و از همه مهم‌تر ـ  عزت‌شان را هزینه‌ی مجیزگویی و گرفتن صله از دربار شاهان می‌کرده‌اند، چه فکری در سرشان بوده.
امشب و حالا که دارد جشن‌واره‌ی فجر سی‌ودوم ختم می‌شود و «کلیپ‌ها» و «سخنرانی‌ها» و «شیرین‌کاری‌ها» روی سن «پر از اعتدالش» رژه می‌روند، جوابم را گرفتم.
که «هیچ» در سر آن هنرمند‌ها نبوده. که اساساً نباید انتظار داشت جماعتِ صاحبِ چنین رفتاری «فکر» و «اندیشه» داشته باشند!
پس خرده‌ای نیست به حال آن‌ها و مجیزگویی‌های‌شان و من هم مثل‌شان «امید» دارم و «خوش‌حال» می‌شوم که صله‌‌شان را به زودی زود بگیرند!
تنها سوالی‌ست از شاهان ـ یا همان سیاسی‌های ـ امروز! (البته اگر بی‌سوادها اجازه‌ی سوال پرسیدن داشته باشند)
یادتان هست می‌گفتید سیاست و هنر را درهم نمی‌کنید؟ اگر این مدل اختتامیه برگزار کردن‌تان جُفت‌پا رفتن توی صورت سینما و هنر نیست، پس چیست؟