روز‌اول
|یک‌وجب‌زیرآب|

یک‌وجب یا بیشترش را یادم نیست. هرچه بود، در چشم‌به‌هم‌ زدنی موجی بلند بالای سرم را از آب دریا پر کرد. و بچه‌ ماهی‌ها و پلانگتون‌های بی‌‌کار و بی‌رمق، تنها موجودات زنده‌ای بودند که زیر آب، صدایم به گوش‌شان می‌رسید:
«احمد زیر پام خالی شده»
زیر پایم خالی شده‌بود و احمد چندمتری دورتر از من داشت برمی‌گشت سمت ساحل. پاهایم دنبال زمینی سفت می‌گشت و دست‌هام دنبال ستونی محکم برای نجات. فاصله‌ام با اولین ستون آهنیِ پلاژ، ده متر بود. یاد توسلی ـ‌تنها مربی شنایم‌ـ افتادم و حرفش که «اگر به‌جای دست‌وپا زدن آرام نفس بگیری و اصولی شنا کنی طول استخر 30 ثانیه بیشتر نمی‌کشد»
به توسلی متوسل شدم و چشم‌هایم را به امید سی‌ثانیه‌ی بعد بستم و نفس گرفتم و هرچه از قواعد کرال در مغزم یافتم، با دست‌ها و پاها به هم بافتم. ده ثانیه‌ گذشت. چشم‌باز کردم. به لطف موج‌های وحشی دم غروب از ساحل دورتر شده‌بودم. داشتم تنها ستون محکم آن‌حوالی را از دست می‌دادم. داشتم غرق می‌شدم.
آن‌وقت فهمیدم توسلی هیچ‌وقت توی دریا بی‌ستون نمانده که بداند غرق شدن یعنی چه!

یک‌ دو‌جمله مناجات:
ای تو که هیچ‌کس مثلت نیست!
خودت خوب می‌دونی که دنیا از همه‌ی دریاها طوفانی‌تره
ایضاً این‌که می‌دونی شنابلد‌ترین ما هم اهل غرق شدنه!
اهل دور شدن از ستون‌های محکم!
پس بی‌زحمت حالا که سفره‌ت رو با دست خودت جلوی روی ما پهن کردی،
تا آخرش همین‌جا بمون.
ما فقط اهل دور شدنیم؛ تو یه چشم به هم زدن!

دعای روز اول: اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمِینَ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ‏ وَ هَبْ لِی جُرْمِیفِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیاً عَنِ الْمُجْرِمِینَ.........خدا! روزه نماز منو هم جزو روزه نمازها حساب کن. بزن تو سرم تا از خواب غفلت بیدار شم. اشتاباهاتم رو به بزرگی خودت ببخش ای خدای همه‌ی عالم! ازم بگذر تو که از همه‌ی آدمای درب و داغون می‌گذری!